❤قــصــر رمـــان نوشته های خودمه❤



فصل دوم  رمان من خودم نیستم قسمت جدید

با گریه گفتم : من بچه رو نمیخوام .

با انگشتش اشکمو پاک کرد و گفت : تو از من میخوای چیکار کنم ؟

خیلی خونسرد پرسید .شاید فکر میکرد ازش میخوام با من بمونه .با بغض  گفتم :ترکم کنی .بچه هم وقتی به دنیا اومد بهش میگم باباش مرده .

به اینجای حرفم که رسید  دیدم  منقبض شدن رگ گردنش رو .

با بی رحم ادامه دادم و گفتم :من می تونم باز ازدواج کنم .هنوز  جوونم . وقت .

حرفم تموم نشده دست مشت  شدش رو بالا برد گفتم الان میزنه تو صورتم چشامو بستم و صدای خرد شدن انگشتاشو شنیدم و لی  خودم هیچی حس نکردم .چشامو اروم باز کردم و خیره به دستش که کوبیده شده بود تودیوار  گفتم : هینننننن

چیکار کردی با دستت  .

خواستم دستشو بگیرم دستشو کشید و گفت :فردا  طلاق می گیریم .ولی بچه با من میمونه .

قبول کرد ؟ باورم نمیشه  .الان باید شاد باشم ولی نیستم .

من : ولی تو هنرمندی نمی تونی بچه رو بزرگ کنی که

نزاشتم حرفم رو ادامه بدم و  در حالی که تارموهام که رو صورتم بوو رو پشت  گوشم فرستاد گفت : الان نه وقتی بچه 17 ساله شد .

با تعجب گفتم : پالگانته  (امکان نداره )  چی تو فکرته سوک جین شی .

جین پوزخندی زد و به سمت در رفت و گفت  : به زودی می فهمی .

 

تهیونگ هر روز یه عالمه خوراکی  می اورد  و  میگفت دستوراته جینه . جین از من طلاق گرفت  ولی با شرط و شروط که  نمی دونم چطوری  برنامه  ریزی کرده بود که  اگه به حرفش  گوش نمی دادم  این خونه ای که توش زندگی می کردیم از دستمون می رفت . شرط زیاد سختی نبود  فقط باید تا 17 سالگی اون بچه  از  برنامه ریزی که اون می خواست استفاده می کردم .اون  برای  لحضه به لحضه  برنامه ووخوراک خاصی داشت  .هر هفته هم یه دکتر برای معاینه  به پیش من می اومد .  یک روز مثل همیشه که وی اومد خوراکی ها رو بیاره  به سمتش رفتم  و گفتم : اوپا چرا تو این کارا رو انجام میدی  ؟  تو مگه کار نداری .

تهیونگ هم  چند لحضه فکر کرد و گفت : نمی دونم راستشو بخوای .  ولی سوال خوبی بود.

خندم گرفت و گفتم : خیلی بانمکی.

تهیونگ خندید و گفت : من برم  امروز قراره من کوکی باهم بریم تفریح  .

با لبخند گفتم : خوش بگزره اوپا .

تهیونگ که رفت  دوباره صدای در اومد  .با تعجب درو باز کردم که  گون هی اومد داخل . 

من : کنچانا ؟

گون هی : اره . اومانی رو رسوندم به اتوبوس  .

با لبخند گفتم : خوبه 

روی مبل نشستم  که گون هی در حالی که به سمت اتاقش می رفت گفت : باز وی اینجا بود ؟

با تعجب گفتم  : آره چطور ؟ 

گون هی در حالی  که لباسشو با یه هودی  نارنجی عوض کرده بود  از   اتاق  به سمت  مبل  اومد وگفت: هیچی   ولی دیگه  از ریخت هیچکددمشون خوشم نمیاد.

با قهقه  قیافمو  شبیه  گل   کردم   و دستامو زیر  فکم  گرفتم گفتم : از   من چی ؟

گون هی  دماغمو کشید و گفت : تو که کیوتی منی .

با حرفش ذوق مرگ شدم . و با گوشیم ور رفتم .


قلبم ریخت .یعنی یه ذره شانسی که برای جدایی از جین داشتم از بین رفت .داشتم می افتادم که مادر گرفتم و گفت : خوبی مادر ؟ چت شد یهو؟

چند روز بعد 

گون هی به جین خبر داد .بیگ هیت مونده بود با این رسواییی چی کار کنه .پیشنهاد پول زیاد می دادن و  میخواستن من بچه رو تنهایی در خفا بزرگ کنم .ولی اپا و اومانی به فکر آبروشون بودن. پسرا یه جوری نگام می کردن که  دلسوزی در چشماشون داد میزد .داشتم تو اتاق موهامو شونه می  کردم .

پسرا با منیجرشون تو پذیرایی  کنار گون هی و مادر و پدرم بودن.که یهو در باز شد .شوکه به سمت در برگشتم که جین رو دیدم .با عصبانیت گفتم : برای چی اینجا اومدی ؟ 

جین طلبکار گفت :اینجا اتاق همسرمه و بچم تو شکم همسرمه پس دوبرابر حق دارم اینجا باشم .

عصبانی از حق به جانبیش رفتم سمتشو دستامو رو سینش گذاشتم و هلش دادم .

من : دلم نمی خواد بببینمت کیم سوک  از اینجا برو.

ولی زور من کجا  و هیکل اون کجا .یک سانت  هم ت نخورد.

جین با خنده گفت : اگه تلاشت تموم شد .باهم یه جا بشینیم.

هم خندم گرفته هم زورم گرفته بود ولی برای اینکه کم نیارم به سمت در رفتم و گفتم : پس من میرم بیرون .

یک قدم بیرون رفتم که دستمو گرفت و گفت : خدا کنه  بچمون به تو نره  اخلاقش  که  مکافات داریما.

من :  هیچ بچه ای قرار نیست به دنیا بیاد .

اخماش در هم رفت که با عث خر کیف شدنم شد  .

جین : یعنی چی ؟

مصمم گفتم : میندازمش .

جین : پاپو  یه  زره احساس داری تو ؟ 

عصبی شدم و گفتم : نه فقط تو داری .

جین دستم که تو دستش بود رو کشید  و روی تخت نشست منم مجبور کرد کنارش  بشینم و گفت : بچه بازی رو بزار کنار  .اونم وقتی تو هم بچه داری .


شب بود تو اتاق استراحت میکردیم .شوگاه رو تخت کناری من بود .برگشت به پهلو روبروی من .
شوگا : نانا رو چیکار کردی ؟
شوکه شدم .تمام این مدت ساکت بود و الان یهو چطوری فهمید مجرم منم.خودمو زدم به اون راه و گفتم :یعنی چی ؟ مطمعنی فقط پات اسیب دیده ؟ ممکنه مغزت هم مشکل داشته باشه ها.
شوگا در جواب حرفم سکوت کرد و به سقف نگاه کرد .
نباید میزاشتم بفهمه کار منه .
شوگا
اون منو دست کم گرفته .من دیدمش .نانا رو .روز ازدواج رو
ووجایی که زندگی میکنند رو همه دیدم .چرا کاری نکردم ؟ چون نانا جین رو دوست داشت .ولی قرار نبود این عشق این قدر ترسناک بشه.
نانا.
داشتم میرفتم بخوابم که صدای در باعت شد راهمو کج کنم و به سمت در برم .یعنی کی میتونه باشه ؟ جین که قرار نبود الان بیاد .! درو با مکث باز کردم و با دیدن مامور گرخیدم .
مامور : ایم نانا شی
من : نه (بله )
مامور : شما باید با من بیاید .
با ترس و تعجب گفتم : کجا ؟
مامور : همراهمون بیاد میفهمید .
ما مورا من رو سوار ماشین کردن .و به مقصد نا معلومی می روندن .بعد چند ماه بیرون رو می دیدم چون جین اجازه نمی داد بیام بیرون .یکم هوا برای من مثل تنوع بود . تازه همه چی زیبا بود .حتی سیب گاز زده یه پسر بچه تپل .ماشین ایستاد .پیاده شدم .اینجا خونم بود .یعنی منو پیدا کردن .
در باز شد .مادرم و گون هی و پدرم با شوق اومدن بیرون .
اول تو بغل مادرم رفتم و سوالای اون تمومی داشت .
اومانی : خوبی ؟ کجا بودی ؟ چرا خبری نمی دادی .
وبعد تو بغل گون هی .چقدر خوب بود که برگشتم خونه .
گون هی بعد یه دل سیر بغل کردن لپم رو کشید و گفت :دیگه جایی نری ها .
و پدرم که باورم نمیشه این قدر دلتنگ من بود.پدر با گریه گفت : من رو ببخش دخترم .
بدجنس شده بودم ؟ قصد بخشش رو نداشتم .
چند روزی بود توی خونه خودم بودم . کمپانی سعی داشت مارو راضی کنه شکایت نکنیم تا همه چی مخفی باقی بمونه .
وقتی از گون هی پرسیدم چطوری پیدام کردن گفت :مین یونگی
و دیگه توضیح بیشتری نداد .اه باز شروع شد حالت تهوع بدو به سمت دستشوییی رفتم .طبق اصرارای مادرم امروز رو به سونو گرافی رفتم و گون هی الان رفته بود جواب رو بیاره .
صدای در باعث شد سریع از دستشویی بیام بیرون .مادر درو باز کرد و نگران به گون هی نگاه کرد .گون هی به من نگاه کرد و گفت :تو بارداری .

از زبان جین
اصلا دلم نمی خواست تنهاش بزارم ولی کار من اینجوری ایجاب می کنه .شوگا خیلی وقته که به من شک کرده و همیشه جوری نگاهم می کنه که انگار میدونه من نانا رو یدم.مثل هر روز داشتیم تمرین می کردیم که شوگا وسط رقص رگ پاش گرفت و افتاد .همه بدو به سمتش رفتیم .وی دستش رو رو پای شوگا گزاشت و گفت :اینجا آسیب دیده ؟
که شوگا که از درد فریاد خفه ای کشید.
همون موقع کمپانی دکتر خبر کرد .همه نگران بودیم چون اسیب دیدن یکی از ما باعث میشد برنامه به تعویق بیفته .
جیهوپ نشست کنارم و گفت : ناراحت نباش.همه چی درست میشه .
منم بهترین دروغی که بلد بودم و گفتم : نا کنچانا (من خوبم )
دکتر : پاش بدجوری اسیب دیده بود .باید مراقب باشه .شما بچه ها باید بیشتر به فکر سلامتیتون باشید
هممون : نهههه (بله)
دکتر : باید یک ماه استراحت کنه و بعد دوباره میتونه شروع به کار کنه وگرنه ممکنه پاشو از دست بده .نگران نباشید .
هممون بلند شدیم :کوام هاپسنیدا(ممنون)



با خودم گفتم حتما مزاحمه و خواستم  گوشیو قطع کنم که گفت :می خوای برگردی به زندگی قبلیت ؟
همین حرفش باعث شد  که مکث  کنم .خنده کوتاهی کرد و گفت :ولی این امکان نداره.
عصبی گفتم :منظورت از این حرف ها چیه ؟برای  چی مزاحم میشی ؟
پین سونگ  :ایگو .من نمیخوام مزاحمت بشم .فقط  تو وارد دنیای موازی شدی . هیچ راه برگشتی نیست چون زمانی که برگردی  به دنیای خودت میبینی  که خیلی سال گذشته است .پس به همین زندگیت ادامه بده .فعلا کار  دارم باید برم

پریدم  وسط حرفش و گفتم : هی صبر کن قطع نکن تو اینارو از کجا میدونی ؟
پین سونگ بعد مکس  کوتاهی گفت : در آینده خیلی چیزا تغییر می کنه .مثلا میشه با گذشته ارتباط برقرار کرد  .منم از آینده تماس میگیرم .پسرتم پیل سونگ . مراقب خودت باش اومانی.
صدای بوق باعث شد از  شوک حرف های  پین سونگ در بیام و تلفن از دستم افتاد  .روی مبل  نشستم و با خودم فکر کردم  دیگه نباید از چیزی تعجب کنم   اونم بعد این همه اتفاق عجیب. کاش فقط میدونستم پدرش  کیه.


من : چطور ممکنه  اخه ؟
گون  هی  اومد نزدیک تر و دستاشو گذاشت رو شونم و گفت : نانا .تو ازدواج  کردی  اما بی خبر  .
پریدم وسط حرفش  و گفتم : ولی  تقصیر جین بود .
گون هی سعی کرد با ملایمت ادامه بده : ولی الان تو یه بچه از شوگا داری.
این  اصلا امکان نداره  کی  این کارو  کرده که من الان یه بچه دوساله ساله دارم. چطور ممکنه .
گون هی : بیا سونگ   جون.
گون هی  سونگ جون را بغل کرد و گفت:منم نمی دونم  .ولی دی ان ای این بچه نشون میده  بچه  مال تو و شوگا است
عصبی با دست چپ دست راستم  رو فشار دادم که  یهو
از خواب پریدم .
اه  روی مبل خوابم برده بود   .خوب شد خواب بود .اروم باش.
نانا  هیچی نیس .هیچی نیس .
اروم بلند شدم رفتم سمت در دستشوییی که صورتمو بشورم  .
یه اب به صورتم زدم که  صدای گوشیم بلند شد .اهنگ fier  بود.پسرا خوندنش .گوشی رو برداشتم و جواب دادم : بله بفرمایید ؟
صدای خشک ولی جذاب-نانا. منم .
با تعجب گفتم : اسممو از کجا میدونی ؟
پسر  پشت  خطی   خنده کوتاهی کرد و گفت : پین  سونگ  ام .
من: پین سونگ !؟
پین سونگ : اا  تو منو نمیشناسی  ولی من تو رو خوب میشناسم .


نامجون که اومد.سری از روی تاسف برای  یونگی  تکان داد و  باهم بلندش کردیم  سوار ماشین نامجون شدیم .نامجون کنار کمپانی ایستاد .بعد باز هم باهم کمک کردیم ببریمش بالا .خداروشکر گیج بود  و فقط زمزمه میکرد.دلم نمیخواست دوباره اون عصبانیتش رو در مستی ببینم .میخواستیم از پله ها ببریمش بالا  که جیمین و وی  رو دیدیم که داشتن میخندیدن وتا نگاهشون به یونگی افتاد  بدو بدو پله هارو پایین اومدن و بی هیچ حرفی  فقط  کمک کردن یونگی رو ببرن بالا.جیمین  هم از پشت  دنبالشون میرفت .من  پله هارو برگشتم برم پایین که یه دختری رو  دیدم .تاحالا جز کارکنا ندیده بودمش .اون که منو دید لبخندی زد و گفت : تو باید نانا ی تقلبی باشی  .
با تعجب نگاهش کردم و گفتم : تو کی هستی ؟ چرا به من میگی تقلبی ؟ منو از کجامیشناسی؟
دختره لبخندی زد و گفت : من تو ام  و تو  منی .
خندیدم و گفتم : خودتو یه تیمارستان نشون بده.
دختر اومد دقیقا  بدون فاصله از من روبروم وایساد و صدای سیلی و  بوسه اش گوشم رو نوازش کرد .
دستم رو گذاشتم رو صورتم و گفت : من خسته شدم از من بودن .تو بودن .من از این دنیایی که موازی دنیای  تو بود خسته شدم .اره خوب نگاه کن .تو اصلا  متوجه شباهت من به خودت نشدی . تو باید خیلی بیشتر به خودت نگاه کنی الینا محتشم از ایران .این اسم تو بود  ولی من با گرفتن زندگیت این نام رو از تو گرفتم .
با بهت نگاهش می کردم .مسبب همه اینها  این بود .
من : تو یه  عوضی هستی .
نانا یا الینای تقلبی خندید و  تار موهام رو گرفت تو دستش و یهوکشید که  اخی  گفتم و سعی کردم از خودم دورش کنم که دم گوشم گفت : زندگی با پدری که پسرشو عزیزش میدونست ولی دخترشو مایه تاسفش چطوربود ها ؟
با اینکه از درد داشتم می مردم و گفتم : لعنتی تمومش کن  .اون مرده.
موهامو ول کرد و  نگام کرد و گفت : مرده ! چه بهتر .
همون طور که به سمت در خروجی می رفت گفت :تو هم عین من نصیب شوگا شدی .واقعا که یه نمونه از منی  .
دویدم خواستم جلوشو بگیر م  که رفت بیرون  .منم سریع دروباز کرد که دیدم غیب شده .
سال ها بعد .
روی مبل نشسته بودم که که می چا و می جو و   بدو بدو اومدن سمتم و  باهم گفتن : اوما اوما اوماا.
منم که خستم بود گفتم :  نهههههه  (بلههههه)
می جو: اوما اپا با مون بازی نمی کنه .
منم بیحوصله گفتم : بابا خستشه.
می چا : انیو (نع) داشت با یه  یوجا   (خانوم ) با نام  هه جونگ   حرف می زد .
از جا پریدم و گفتم : چیییییی
می چا و می جو بدبختا ترسیدن رفتن  سمت بازی  خودشون.
به سمت اتاق خوابمون رفتم و درو محکم باز کردم که یونگی که  روتخت بود نشست و گفت : یاااااا چع خبرته  .
رفتم سمتش و دستمو دراز کردم  و  یهویی گوشیو از دستش  گرفتم و با تعحب گفتم  : این چیه ؟
یونگی   یه جوری نگان کرد که انگار به عقلم شک کرده و گفت :    روبات جدیدمه دیگه  اسمش هه جونگه  .
عصبانی رو تخت نشستم و گفتن :  یااااا  .امان از بچه ها.
یونگی خودشو کشید سمتم و موهامو نوازش کرد و گفت : تو فکر می کنی من بهت  خیانت می کنم ؟ دیگه هیچ وقت این فکرو نکن  .من تو رو سخت به دست اوردم .چیزای با ارزش سخت به دست میاد .پس از دست نمی دم و گونم رو بوسید .
می چا و می جو  یهو اومدن تو اتاق و  بالا پایین پریدن و گفتن : اپاا پوپو هه یو   اپا پوپو هع یو  ( مطمعن نیستم کره ایشو درست نوشتم  یا نه ولی معنیش اینه  پدر   ببوسش )
من و یونگ به هم نگاه کردیم و  یونگی چشمک زد  . باهم بلند شدیم و گفتیم  : وایسید وروجک ها الان می خوریمتون .
بچه ه به جیغ و خنده فرار کردن  .
زندگیم خوب .بوود خوشبخت بودن .یونگی  مرد خوبی بود دوسش داشتم و لی عاشقش نبودم . خبری از جین نبود   .
یه پایان آمد این دفتر  اما حکایت همچنان باقی است


زمان حال

از خاطرات بیرون اومدم .به سمت اتاق جاستین رفتم و در زدم اروم گفت :who are you ?
من با مکثی گفتم : umm.Armis.
جاستین:come
درو باز کردم .جاستین پشت میزش نشسته بود،با دستاش سرش رو گرفته بود .هروقت از چیزی ناراحت بود یا فکرش درگیر بود این حالت رو داشت .
جاستین :what ya want?
من: umm. nothing.
جاستین دقیق بهم خیره شد گفت : and ?
کلافه دستامو بهم گره دادم و گفتم : can i sit?
سرشو به نشونه تایید تکان داد. سریع روی صندلی نشستم و یه نفس راحت کشیدم .
جاستین :you have anyone at la?
من: what do you mean ?
جاستین : باید یه مدت پنهون شی تا اوضاع درست بشه .

من : از بالا خبری شده ؟
جاستین : داره دنبالت می گرده . خیلی هم پاپیچه .
من : who?
جاستین :park jimin
من :no shit.
جاستین :فقط اینکه تو تو خوابت کودک نبودی ولی تو زمان کودکیت بودی باعث شده شک کنه . حتما براش همین الانش هم عجیبه که چرا خواب تو رو دیده .
من :باید حتما یه جایی برم .
جاستین : کجا ؟من گفتم تو باید پنهان بمونی ولی تو میگی باید بری بیرون . اینقدر روش راه نرو آرامیس .
کلافه گفتم : come on جاستین . این قدر تو کار هام دخالت نکن .
جاستین کل وسایل رو میز رو با دستش بهم ریخت رو زمین و گفت : where ?
جیغ خفه ای کشیدم .
من : ok جاستین من فقط میخوام به دیدن مالکوم برم .
جاستین داد زد : مالکوووووم . اون عوضی ؟! چرا اخه .
من :اون توی خواب هم بود اون بود که نزاشت دنبال مادرم برم .جیمین حتما پیش اون میره .
جاستین :no no خودم بیلی و اد رو میفرستم بیارنش . و هیجا نمیری .
من عصبی گفتم : شت
جاستین اومد کنار وایساد و گفت :تو پیش ایزولدا بمون باشه ؟
بی هیچ حرفی نگاهش کردم.اونم نگاهم کرد . تو چشام خیره بود .
آروم گفتم :اوکی . پس بهتره من الان برم پیش ایزولدا .
جاستین اومد نز دیک تر و گفت :اون از تو خیلی بد کار می کشید . اون لعنتی می خواست با تو ازدواج کنه و هم تو و هم املاکتو برا خودش بزنه .
عقب می رفتم و اون هی نزدیک تر می اومد .
جاستین گفت :تو اون رو که دوست نداری مگه نه ؟
من :کیو ؟
جاستین : بهم بگو . قبول می کنی دوست دخترم بشی ؟
اروم دستگیره درو و گرفتم و چسبیدم به در و جاستین باز اومد نزدیک و گفت : جواب من رو بده لعنتی.
هموم لحضه در باز شد و من با فشار در رفتم جلو که افتادم تو بغل جاستین . پشت در هم از شانس گندم ایزولدا بود که مارو که دید با لبخند گفت: اوه مای گاد . ببخشید .
بعد رفت بیرون .
نگاه کردم دستای جاستین دورم بود. یهو خودمو کشیدم عقب و در رو باز کردم پریدم بیرون و درو بستم .
خدا حالا چیکار کنم الان به شایعه بیشتر برگ و بال میدن.
از زبان جیمین
توی اتاق تمرین بودیم برا کنسرتی که در پیش داشتیم.
این بار سوم بود که من حواسم موقع تمرین پرت میشد و اون صحنه خواب از جلو چشم رد میشد . ایندفعه شوگا عصبی گفت : یااا جیمینا . میشه بگی چته ؟
جیمین : میانه (متاسفم ) هیونگ من یکم حالم خوب نیست
آر ام اومد نزدیکم و گفت : شما بدون جیمین تمرین کنید.
جیمین بیا باید حرف بزنیم .
خودش اول رفت بیرون . بچه ها رفتن سراغ تمرینشون . سرمو خاروندم و رفتم بیرون پشت سرش .
رفتیم تو اتاق رپ مان و اون نشست رو تختش و منم کنارش نشستم .
رپ مان :چی فکرتو مشغول کرده ؟
من:هیونگ . اون دختره
رپ مان خندید و گفت : پس پای یه دختر وسطه .
تند تند گفتم : انی انی اونجور که فکر میکنق نیست .
باز خندید و گفت : پس چی .
من : اون دختر مهمانداره . اون .
رپ مان : نه (بله ) خیلی کیوت بود .
من با تعجب : هیونگ !!!!
خندید و گفت : وهههه (چرا ) منم ازش خوشم اومد یکم ولی حالا که تو دوسش داری . من بی خیالش میشم .
من با تعجب گفتم : انی . من فقط میخوام بدونم چرا تو خواب من بود .
آر ام : پس یعنی دوسش نداری ؟
جیمین : انی کیوته
ار ام گفت : پس داری
سردرگم گفتم :هیونگ
ار ام هم خندید .

از زبان تهیونگ
بعد تمرین  به  سمت اتاقم رفتم و لباسمو  عوض کردم .


میخواستم برم  تو بازار چرخ بزنم . سوار ماشین شدم ووعقب نشستم .شروع کردن تو   wevers  پست ها رو خوندن .رانندا حرکت کرد . تا وقتی رسیدیم  سرگرم پست ها بودم.پیاده شدم و  شروع کردن چرخ زدن .بیشتر لباس ها مد نظرم بود.بازار خلوت بود خداروشکر و اینجا همه من رو نمیشناختن  عینک هم زده بودم .رفتم داخل یه مغازه  و لباس ها رو دید می زدم .
از زبان آرامیس
لباسامو عوض کردم  و  وقتی  مطمعن شدم جاستین  از خونه رفت بیرون  زدم از  خونه بیرون و  به  سمت بازار رفتم . اصلا دلم نمیخواست باش رودرو بشم .  وقتی یاد نگهبانا میفتم خندم گرفت .  به ایزولدا گفتم الکی جیغ بزنه تا حواس نگهبانا  پرت بشه .
چند دقیقه قبل
ایزولدا : خودم دیدم یه سوسک اینجا بود .
مرد نگهبان  :  خانوم این سوسک پلاستیکیه .
ایزولدا با جیغ : پلاستیکی یا واقعی فرق نداره   ببرش .
بعد برام چشمک زد  از پشت  نگهبانا در برم . منم  دویدم بیرون.
حال
به تاکسی زنگ زده بودم .

سوار شدم و گفتم بره سمت بازار.اونجا پیاده شدم و رفتم سمت مغازه ها . یه فروشگاه بود چون  همیشه مشتری بودم  به من تخفیف می داد .وارد شدم و شروع کردم لباسارو نگاه کردن.
خانوم فروشنده : welcome mis aramis
لبخند زدم .   بعد پنچ دقیقه گشتن لباسی که میخواستم رو پیدا کردم رفتم سمت اتاق پرو  و درو باز کردم  و با  دیدن تهیونگ بدون تیشرت و دادش  جا خوردم .
من : جیغعععع
وی : یاااااا
به جای اینکه درو ببندم چشامو بستم . صدای بسته شدن درو که شنیدم . چشامو باز کردم .
فروشنده کنارم بود و گفت : بیاین اون سمت یه اتاق پرو دیگه  هم هست .  صورتم سرخ شده بود از خجالت . اروم رفتم پشت سرش . و ارد اتاق پرو شدم . لباس کیب تنم بود.
صبر کن ببینم تهیونگ اینجا چیکار می کرد  . وای اونا نباید من رو می دیدن .سریع لباس رو عوض کردم درو باز کردم . رفتم تا پول  لباس رو بدم و برم . تهیونگ هم اونجا بود .
فروشنده : بیخشید کارت خوان خرابه باید برید  سمت فروشگاه کناری.
شت یعنی الان دوتامون باید یه جا می رفتیم . بی هیچ حرفی رفتم سمت فروشگاه کناری . تهیونگ هم پشت سرم بود. با خودم درگیر بودم که چه بد شانسم . یهو خوردم تو شیشه .
من : اخ . وات ده فاک  چطور شیشه رو ندیدم ؟
تهیونگ اومد کنار م و گفت:are you   well?(خوبی ؟)
من :yeah.(البته )
تهیونگ:  من فکر می کنم شما رو تو هواپیما دیدم .
من با تته پته گفتم :  nono اشتباه می کنید   .
مشکوک نگام کرد و وارد فروشگاه شد . منم پشت سرش  رفتم .  پول رو پرداخت کرد و رفت بیرون . منم پرداخت کردم و رفتم بیرون که  جاستین  رو دیدم   دست به سینه داره نگام میکنه . وای این اینجا چیکار  میکرد .
جاستین : بینگو ارامیس.
از زبان وی
داشتم لباس ها رو  توی ماشین میزاشتم که  یه ماشین پشت ماشین من  ایستاد و  یک نفر پیاده شد .  چقدر اشنا بود .همون لحضه  دختره  هم از فروشگاه اومد بیرون .
اه یادم اومد . تو هواپیما  .پس من درست دیده بودم .
گوشیمو ورداشتم و از پلاک ماشینشون عکس گرفتم .جیمین باید بدونه .
زمان گذشته
من : اه اینججور که نمیشه  هیونگ هم باید باشه. من برم صداش  کنم.
جیهوپ :  نه (بله )
کوکی : فایتینگ.
خندیدم . رفتم سمت اتاق رپ مان که شنیدم دارن حرف می زنن  .
جیمین : انی من فقط میخوام بدونم اون دختر چرا تو خواب  من بود .
رپ  مان : پس دوستش  نداری.
جیمین : انی کیوته .
رپ مان :پس داری  .
جیمین: هیونگ
درو باز کردم و گفتم : اه  میانه اما من حرفاتون رو شنیدم .  باید یه چیزی بگم   . وقتی بیدار شدم  دیدم که اون دختر و یه پسر دارن دعوا می کنن
جیمین : اوه نه 



ا


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کباب پز صنعتی Santiagoo دخترونه فرازش بتادین راهنمای زندگی Top Game 0000 خرید آپارتمان در ترکیه FILM LAND